آخر هفته تولد برادرزاده جانه!
کادوهاش رو خریدیم.
پنجشنبه زنگ زده بودم ببینم برنامه ی آخر هفته شون چیه . آیا میرن شمال یا خونه هستند! زن داداش جواب درست و حسابی نداد و وسط حرفمون تلفنش زنگ خورد و منم قطع کردم و او هم دیگه زنگ نزد.
امروز از سر کار زنگ زدم به برادر تا ببینم خونه هستند یا نه! بریم دیدنشون یا نه!
تلفن رو که برداشت گفت: من بهت زنگ میزنم و قطع کرد. (مثل همیشه)
الان ساعت ده شبه و هنوز زنگ نزده. (بازم مثل همیشه) همکلاسی هم فکر میکنه آخر هفته میریم خونه ی اونا!
من نمیدونم چه اصراری داره ما با اونا رفت و آمد کنیم. من که هیچ اصراری ندارم. علاقه باید دوطرفه باشه وگرنه فرصت برا همه هست. برادر من توی این هفت ماه حداقل هفت بار رفته شمال خونه ی اقوام همسرش اما فقط یک بار اومده خونه ی من. خوب چه توقعی میره ازش؟؟؟؟
نه اینکه بعد از ازدواج ما اینجوری شده باشه ها! این حجم از محبتش از همون بچگی که میخواست منو خفه کنه وجود داشت!
****
خدایا سپاس که من رو وابسته به محبت نامهربون ها نکردی!
درباره این سایت